جنایات صدام 4
خوشحالی نافرجام
چند روز پس از اشغال کویت، پایتخت این کشور به شهر اشباح تبدیل شد. به جز تعداد اندکی که فرصت فرار پیدا نکردند، همهء مردم شهر را ترک کرده بودند. خیابانها خلوت شده بود و تنها سربازان عراقی جولان میدادند. در بغداد، خبری فوری را پخش کردند مبنی بر اینکه علاء حسین علی (حاکم دست نشاندهء صدام در کویت) آمادگی خود را برای انجام مذاکرات با عراق دربارهء مسائل مرزی اعلام کرده است. صدام، عزت ابراهیم الدوری را برای انجام مذاکراتی که هیچگاه انجام نشد، تعیین کرد و بدین ترتیب، نمایشی بعد از نمایش دیگر به اجرا درآمد. اما آنچه به بازیهای مسخرهء صدام مهر پایان زد، اعزام نیرو به خلیج فارس از سوی ایالات متحده و به دستور جرج بوش (پدر) بود.
ابتدا تفنگداران دریایی ایالات متحده به همراه هفتاد فروند کشتی اعزام شدند. سپس هواپیماهای پیشرفته از پایگاهایشان در انگلستان به سمت پایگاههای ترکیه و عربستان سعودی به پرواز درآمدند. بمبافکنهای سنگین B-52 نیز از پایگاه دیگوگارسیا در اقیانوس هند، عازم ماموریت بر فراز عراق شدند.
وقتی اخبار ورود نیروهای آمریکایی و متحدین به خلیج فارس پخش شد، همه حتا صدام نیز دچار یأس و ناامید شدند؛ اما همچنان به اشغال کویت ادامه دادند. از آنجایی که سردمداران رژیم بعث میدانستند مدت زیادی در کویت باقی نخواهند ماند، با خود میگفتند باید تا آنجا که میتوانیم، سرقت کنیم.
صدام به عدی دستور داد گروههایی برای سرقت و غارت کویت و مصادرهء اشیاء گرانقیمت این کشور تشکیل دهد. آنها طلا، جواهرات، اشیاء قدیمی و ارزهای مختلف خارجی را به سرقت برده و منازل مردم را غارت کردند.
تمام سردمداران رژیم بعث در غارت اموال کویت دست داشتند. عدی، اتومبیلهای آلمانی از نوع مرسدس بنز و ب.ام.و و اساب و وسائل ویلاها، خانهها و دستگاههای تهویه را سرقت میکرد. تمام وسائل باارزشی که حتا در هتلها، بیمارستانها و سوپرمارکتها موجود بودند، توسط عدی غارت شده و به سرقت رفتند. بقیهء مکانها و مؤسسات، سهم سارق دیگر، یعنی حسین کامل حسن بود. بهرهء او، اتومبیلهای غیرآلمانی، مواد غذایی، ساعتهای گرانقیمت و وسائل الکترونیکی بود.
یکی از افسران عراقی در خاطرات خود گفته است که عدی و حسین کامل بر سر سرقت اموال مردم از کویت اختلاف شدید پیدا کردند و همین اختلاف در آینده تشدید شد و منجر به فرار حسین کامل و برادرانش از عراق و سرانجام اعدامشان توسط صدام گردید.
به زودی بازارهای عراق، مملو از کالاهای مسروقه از کویت گردید؛ به گونهای که همهء مراکز فروش، کالاهای مورد نیاز خود از طریق حسین کامل تهیه میکردند. او گروههایی را برای غارت و گروههایی دیگر را برای فروش اموال به غارت رفته تشکیل داد و میلیونها دلار از راه فروش اموال مسروقهء مردم کویت، به حساب این جنایتکار واریز شد.
علی حسن المجید: یک سگ هار دیگر
صدام، «علی حسن المجید»، همان جنایتکاری را که به خاطر کشتن هزاران تن از مردم بیگناه کردستان عراق، و به ویژه اهالی شهر حلبچه با گازهای شیمیایی به «علی شیمیایی» معروف است، به عنوان استاندار استان نوزدهم عراق (کویت) منصوب کرد. این جنایتکار، به مرد و زن و کودک و پیر و جوان رحم نمیکرد. مزدوران علی شیمیایی، تعدادی از جوانان کویتی را پیش او آوردند؛ آنها متهم به عضویت در یک گروه مبارز کویتی بودند. علی شیمیایی، همهء آنها را به صف کرد و به افرادش دستور داد به نحوی سر آنها را با سرنیزه آرام آرام از بدنشان جدا کنند که حداکثر درد و عذاب ممکن را متحمل شوند. او تعداد دیگری را مجبور به نوشیدن سم و تعدادی را نیز وادار به نوشیدن بنزین کرد. این جنایتکار سنگدل، کویت را ویران کرد. او از خونریزی و آه و نالهء زنان لذت میبرد.
حکایت جواهرفروش کویتی
علی شیمیایی گروههایی را برای سرقت اتومبیلها و کالاهای دیگر تشکیل داد. یک روز به او اطلاع میدهند که جواهرفروشی ساکن در ویلایی در اطراف کویت، بیش از صد کیلو طلا و جواهرات و ساعتهای بسیار گرانقیمت دارد. علی شیمیایی بلافاصله مزدورانش را به این ویلا اعزام میکند. آنها جواهرفروش نگونبخت را بلافاصله میکشند و طلا و جواهرات و اشیاء گرانقیمت او را غارت میکنند و آنها در تابوتی قرار میدهند و پرچم عراق را بر آن میپیچند و اعلام میکنند که جنازهء یکی از نیروهای عراقی است که در صحنهء نبرد شهید شده است. تابوت را به بغداد انتقال داده و از آنجا به مزرعهء شخصی علی شیمیایی در اطراف بغداد منتقل میکنند. علی شیمیایی به جای اینکه به افرادش که یک افسر و سه سرباز بودند، پاداش دهد، آنها را فورن اعدام میکند و جنازهشان را در ملأ عام در معرض دید مردم قرار میدهد و اعلام میکند که این افراد اقدام به سرقت طلا از کویت کردهاند. تلویزیون عراق هم تصاویر آنها را پخش کرده و تهدید میکند که هرکس دست به سرقت بزند، مجازاتش اعدام بدون محاکمه خواهد بود.
آغاز پایان
روز 15 ژانویه 1991، سازمان ملل متحد، آخرین مهلت برای عقبنشینی عراق از کویت را تعیین کرد. متحدین تهدید کردند که اگر ارتش عراق عقبنشینی نکند، کویت را با زور آزاد میکنند. دستگاههای تبلیغاتی صدام و حزب بعث، در مقابل این تهدیدات، تهدیدات دیگری را مطرح کردند: «ما آخرین سرباز آمریکایی در کویت را آتش میزنیم؛ به بوش درس فراموش نشدنی خواهیم داد؛ عراق را به ویتنامی دیگر تبدیل میکنیم؛ آمریکاییها باید تعداد زیادی کیسهء جسد سفارش دهند؛ بوش خواهد فهمید که ما قادر به پیروزی در نبرد هستیم؛ کویت، کور آمریکاییها و متحدانش خواهد شد . . . و دیگر شعارهای پوچ و بیاساس و بدون پایه.»
مردم عراق گمان میکردند صدام در آخرین لحظات از کویت عقبنشینی میکند. ولی صدام دیوانهء جنگ و خونریزی بود و تصور میکرد با موشکهای دوربرد و تانکها و هواپیماهای جنگی، ارتش آمریکا را شکست داده و درس فراموش نشدنی به آنها خواهد داد.
خانوادهء صدام برای در امان ماندن از آسیب، به اردن فرار کردند. کاروانی از اتومبیل، شبانه آنها را منتقل کرد. عدی و محافظانش، ساجده و دخترانش . . . حتا خانوادههای وزیران و سران حزب بعث به الجزایر و از آنجا به برزیل و تعدادی هم به موریتانی رفتند. عدی از اردن به ژنو نزد عمویش «برزان تکریتی» رفت و تنها صدام و قصی در بغداد ماندند.
سرانجام در پایان مهلت تعیین شدهء سازمان ملل، در صبح روز 16 ژانویه 1991، بمبافکنهای سنگین اف111 و اف117 متحدین، بغداد را به شدت کوبیدند. سپس سایر هواپیماها وارد صحنه شدند و بمبافکنهای سنگین بی-1 مقرهای احتمالی صدام را با بمبها و موشکهای پرقدرت سنگرشکن هدف قرار دادند. تقریبن تمامی تأسیسات حیاتی بغداد، در همان شب اوّل حمله، از کار افتادند. صدام در همان شب بمباران، بعد از آنکه از طرق مزدوران اطلاعاتی خود در عربستان سعودی خبردار شد که امشب بغداد بمباران میشود، این شهر را ترک کرد. او و پسرش قصی و من نیز به همراه آنها به منطقهء «الدجیل» رفتیم. این منطقه در فاصلهء 90 کیلومتری بغداد قرار دارد. در آنجا خانههایی در صفوف منظم احداث شده است که ظاهرشان، نشان نمیداد که یک منطقهء نظامی باشد؛ بلکه خانههایی معمولی به نظر میرسیدند. وارد یکی از آن خانهها شدیم. در زیر تمام این منازل، پناهگاهی است که به خارج از خانه راه دارد. درختان انبوه، جادههای وسیع و راه ورود و خروج به پناهگاها را پوشانده بود. صدام بیشتر اوقات را در این مکان به سر میبرد و مرا به جای خودش برای بررسی اوضاع به بغداد میفرستاد. من از مناطقی که توسط هواپیماهای متحدین بمباران شده بودند و همچنین از نیروهای مستقر در کویت، علیرغم حملههای شدید هوایی، دیدار کردم. دستگاههای تبلیغاتی رژیم، شجاعت صدام را میستودند و به مردم میگفتند که رهبر معظم با وجود بمباران شدید متحدین، با سربازانش دیدار کرد و احوال آنها را جویا شد؛ اما نمیدانستند که رهبر بزرگ اعراب! از ترس شدید در پناهگاههای الدجیل و دیگر نقاط خود را مخفی کرده است. صدام واقعن انسان بزدلی بود و من تصور نمیکردم وی تا این حد ترسو باشد.
نیروهای عراقی مستقر در کویت، در وضع یأس و ناامید کنندهای به سر میبردند. راههای کمکرسانی به آنها به خاطر حملههای هوایی متحدین بسته شده بود. من بودم که به نام صدام و برای بالا بردن روحیهها از نیروها دیدار میکرد. صدام در آن ایام حتا تا مرز بصره نیز نیامد؛ چه برسد به کویت. او در پناهگاه ویژهء خودش سنگر گرفته بود. این پناهگاه بسیار بزرگ بود و یک میدان وسیع در جلو داشت که به منزلهء یک فرودگاه کوچک عمل میکرد و در آن دو فروند جنگندهء شکاری میگ-29 و چند دستگاه خودروی ارتشی قرار داشتند. این پناهگاه، دارای 4 اتاق بزرگ با درهای آهنین بود و حتا اتاق بزرگی برای تشکیل جلسات در آن وجود داشت. صدام در تمام لحظات، آمادهء فرار بود و تا زمان عقبنشینی ارتش عراق از کویت، در همین حالت به سر میبرد.
«طارق عزیز» از مسکو به بغداد بازگشت و اعلام کرد که عراق آمادگی دارد از کویت عقبنشینی کند. برای اولین بار بود که عبارت شکست از زبان سران رژیم شنیده میشد. آمریکایی خواستار تسلیم بیقید و شرط عراق بودند. هواپیماهای آمریکایی در روزهای آخر، اعلامیههایی را پخش میکردند که در آنها، سربازان عراقی را به تسلیم فرا میخواندند. در این اعلامیهها، نیروهای عراق به ترک جنگ تشویق میشدند و به آنها گفته میشد که هیچ راهی جز تسلیم شدن ندارند.
(اتوبان کویت به بصره)
محل انهدام تعداد زیادی از خودروها و ادوات زرهی رژیم عراق به وسیلهء جنگندههای A-10 آمریکایی
صدام در آن شرائط سخت، مرا برای بررسی اوضاع جبهه اعزام کرد. به بصره و از آنجا به صفوان رفتم. به تپهای نزدیک صفوان رسیدیم. در آنجا تعدادی از نیروهای عراقی مستقر بودند. با آنها دیدار کردم. من و محافظانم، بیش از دو ساعت را در آنجا گذراندیم. به خاطر بمباران مداوم منطقه توسط بمبافکنهای بی-52، قادر به ترک آنجا نبودیم. نیروها میگفتند که آمریکاییها، منطقه را با هواپیماهای سنگین بی-52 به طور مرتب و بسیار فشرده بمباران میکنند. ما به خاطر این حملات، نتوانستیم به کویت برویم. با صدام تماس گرفتیم و اوضاع را به اطلاع او رساندیم. دستور داد فورن به بغداد بازگردیم.
بمبافکنهای سنگین B-52 نقش عمدهای در فلج کردن ارتش عراق ایفا کردند
در ساعت 4 بامداد 24 فوریه 1991، حملهء زمینی متحدین با هجوم هزاران دستگاه تانک «آبرامز ام یک» آغاز شد. تانکهای متحدین، نعرهزنان، به طرف موضع نیروهای ما پیشروی میکردند. صدام در این باره بیانیهای صادر کرد که از طریق رادیو پخش شد. در قسمتی از بیانیه آمده بود: «بوش جنایتکار و ایادیاش، صبح امروز دست به حملهء زمینی زدند. کشور و ملت ما را مورد حمله سراسری قرار دادند. ننگ و عار نصیب آنها باد. به زودی خواهند فهمید که ملت قهرمان عراق، از آنها بسیار قدرتمندتر است! و شما ای ملت شجاع عراق! با اشرار بجنگید. مرگ آنها به دست شما رقم خورده است. با آنها نبرد کنید. به آنها رحم نکنید. خداوند شما را یاری کرده و مؤمنان را همراهی میکند!»
اما ضربههای متحدین، قوی و همهجانبه بود. تهاجم آنها فوق توانایی و تصور قدرت ارتش عراق بود. صدام دریافت که یا باید ذلیلانه تسلیم شود و یا دست به انتحار بزند. راه اوّل را برگزید و تسلیم شد؛ اما رئیس جمهور آمریکا (جرج بوش پدر) به این مقدار بسنده نکرد و از کاخ سفید اعلام کرد که اگر صدام خواستار توقف پیشروی نیروهای متحدین است، باید خودش بیانیهء عقبنشینی و تسلیم را قرائت کند. صدام همین کار را کرد و بدین گونه، بوش آنچنان او را تحقیر کرد که ننگ و عار تا ابد بر پیشانی صدام باقی ماند.
سربازان نگونبخت عراقی که پس از 40 روز بمباران مداوم،توانشان به اتمام رسیده بود، دسته دسته تسلیم نیروهای آمریکایی میشدند
به تاریخ سوّم مارس 1991، مذاکرات آتشبس آغاز شد. صدام، «هاشم احمد» (معاون وزیر دفاع) و «صلاح عبود محمود» (فرمانده سپاه سوّم) را برای شرکت در مذاکرات فرستاد و به آنها یادآور شد که کلیهء شرائط متحدین را بدون هیچ گونه قید و شرطی بپذیرند.
قیام مردمی سال 1991
هیبت رژیم منفور بعث، شکسته شده و در مقابل ملت و ارتشی که شیرازهء لشگرها و تیپهایش در جنوب از هم پاشیده شده بودند، خوار و ذلیل شده بود. سربازان و افسرانی که کینهء رژیم را بر دل داشتند، با شجاعت شروع به پارهکردن عکسهای صدام کردند. آنها تصاویر صدام را از روی دیوارهای بصره برمیداشتند و به زمین میکوبیدند و لگدمال میکردند. سربازان و اهالی جنوب، دست به قیام زدند. آنها در پی مأموران دستگاه امنیتی رژیم صدام میگشتند. مردم در خیابانها، آنها را در ملأ عام سر میبریدند. مردم به زندانهای بصره هجوم بردند و زندانیان را آزاد کردند. آتش قیام به شهرهای همجوار بصره نیز کشیده شد. ناصریه، العماره و دیوانیه نیز به آتش خشم مردم گرفتار آمدند. انقلابیون کرد نیز منطقهء کردستان را کاملن تحت سیطرهء خود گرفتند. تنها شهرهای مرکزی (بغداد و رمادی) در کنترل بعثیها قرار داشت. از نیروهای ارتش نیز فقط لشگرهای گارد ریاست جمهوری که در بغداد استقرار داشتند، در اختیار و کنترل صدام بودند.
رژیم، باقیماندهء نیروهایش را برای مقابله با خطر انقلابی که سرتاسر عراق را فراگرفته بود و همهء مردم به طور یکسان در آن شرکت داشتند، بسیج کرد. صدام افراد نزدیک به خود، پسرانش (عدی و قصی)، دامادهایش حسین کامل و صدام کامل و همچنین علی حسن المجید و مدیر امنیت ویژه را جمع کرد. این افراد تحت امر صدام مأموریت پیدا کردند تا با انقلاب مقابله کنند. وظیفهء هریک در مقابلهء با خطر مشخص شد. قصی و بشار سبعاوی، رهبری دستگاه امنیت ویژه را عهدهدار شدند. عدی به عنوان رئیس اتحادیه روزنامهنگاران تعیین شد تا دستگاههای تبلیغاتی را تحت کنترل خود درآورد. اولین گامی که عدی برداشت، افزایش حقوق روزنامهنگاران به میزان 25 درصد بود. همچنین قطعهزمینهایی را به آنها اهداء کرد و تسهیلات بانکی برای ساخت این زمینها در اختیار آنها گذاشت.
علی حسن المجید (جنایتکار جنگی)
حسین کامل و صدام کامل، فرماندهی لشگرهایی را برعهده گرفتند که وارد جنگ نشده بودند فرماندهی تعداد 8 لشگر از نیروهای گارد ریاست جمهوری نیز به علی حسن المجید داده شد. این سه تن، زمام امور لشگرها را به دست گرفتند و نیرو و تجهیزات لازم برای مقابله با انقلاب فراگیری که میرفت تا رژیم بعث را سرنگون کند، آماده کردند. انقلابیون به دروازههای بغداد رسیدند؛ اما نتوانستند وارد آن شوند. نیروهای گارد ریاست جمهوری به مناطق قیام پیشروی کردند. انقلابیون در مقابله با نیروهای آموزش دیده و مسلح صدام، شجاعت بینظیری از خود نشان دادند و این در حالی بود که آنها سلاح سنگین در اختیار نداشتند. آنها فقط کلاشینکوف و تعداد اندکی نارنجکانداز داشتند. با این حال، نه فقط چندین روز، بلکه چندین هفته مقاومت کردند تا اینکه توانشان پایان یافت و سلاح و تجهیزاتشان ته کشید. پس از آن، گارد جمهوری، کلیهء مناطق انقلاب را یکی پس از دیگری تحت سیطرهء خود درآورد.
این سه جنایتکار بزرگ تاریخ، پس از سیطره بر مناطق انقلاب، زشتترین جنایتهای تاریخ حیات بشر را مرتکب شدند. آنها تعدادی بسیار زیادی از انقلابیون را زندهزنده در آتش سوزاندند. در تمام مناطق انقلاب، اعدامهای دستهجمعی به راه انداختند؛ شکم زنان باردار را دریده و کودکان را در مقابل چشمان مادرانشان سربریدند. به زنان تجاوز کردند، چشمها را از حدقه بیرون آوردند و جنایتهایی مرتکب شدند که به عقل هیچ بشری نمیرسید. همچون حیوانات وحشی و درنده، تشنهء خون بودند و عطش آنها را آن همه خون فرو نمینشاند. زندانها را پر از مردان و زنان کردند. حتا کودکان را نیز در زیر شکنجه قرار داده و به قتل رساندند.
حسین کامل حسن
در جریان سرکوبی این قیام، حسین کامل، مأمور سرکوب قیام مردمی کربلا شد. وقتی این جنایتکار وارد کربلا میشود، رو به سوی بارگاه امام حسین میکند و میگوید: «من و تو هر دو حسین نام داریم؛ بجنگ تا بجنگیم تا ببینیم چه کسی پیروز میشود.» اما سرنوشتی که او پیدا کرد، معلوم شد که چه کسی پیروز است. حسین کامل بعدها وقتی به اردن فرار کرد، پس از مدتی در پی وعدههای صدام به عراق بازگشت. صدام، پسرش عدی و تعدادی را مأمور کشتن او کرد. میگویند وقتی به خانهای که حسین کامل در آن ساکن بود، حمله شد، او مورد اصابت قرار گرفت اما تا زمانی که عدی در بالای سرش حاضر شده بود، هنوز زنده بود. عدی پا روی صورت او میگذارد و فشار میدهد تا قالب تهی کند و حسین کامل حسن این چنین ذلیلانه به جهنم میرود.
عدنان خیرالله طلفاح
صدام از هرکس که قدرتمند و بانفوذ میشد، میترسید؛ حتا اگر آن شخص از مقربان درگاهش میبود. هنگامی که عدنان خیرالله طلفاح، (پسر دائی و برادر زنش)، قوی شد و تا اندازهایی در میان افسران ارشد ارتش محبوبیتی پیدا کرد، علیه او توطئهء سانحهء هوایی را طراحی کرد. صدام، همهء افراد خانوادهء حاکم، همسرش ساجده خیرالله، پسرانش عدی و قصی، دخترانش، دامادهایش، همسر قصی و عدنان خیرالله را برای سفر به شمال عراق فراخواند و دستور داد همگی با چند فروند هلیکوپتر سفر کنند. صدام و همسرش ساجده و دخترانش با یک فروند هلیکوپتر ویژه، قصی و همسرش با هلیکوپتری مخصوص خود، عدی نیز با هلیکوپتر مخصوص خودش و همچنین عدنان خیرالله با یک فروند هلیکوپتر دیگر عازم شدند. همه به منطقهء مورد نظر رسیدند و تلویزیون، تصاویری از خاندان را پخش کرد که همه در آنجا صف کشیده بودند. در روز دوّم، تلویزیون طی یک خبر ناگهانی اعلام کرد عدنان خیرالله (وزیر دفاع) در راه بازگشت به بغداد، کشته شده است. علت بازگشت او، مسائل اضطراری اعلام شد که هیچگاه کسی از آن اطلاع پیدا نکرد. بنا به اعلامیهء رسمی پخش شده در تلویزیون ملی، علت سقوط هلیکوپتر وزیر دفاع که موجب مرگ او محافظانش شد، وزش طوفان شد اعلام گردید؛ اما در آن زمان، آسمان عراق کاملن صاف بود و هواشناسی هیچگونه تغییرات جوی را به ثبت نرسانده بود.
همهء اعضای خانوادهء حاکم بازگشتند تا در مراسم تشییع و وداع با جنازهء عدنان خیرالله شرکت کنند. پس از مراسم کفن و دفن، سر و صدای خیرالله طلفاح علیه صدام بلند شد. او خطاب به صدام گفت: «تو خانوادهء مرا از هم پاشیدی، با دخترم چون کنیز خانهات رفتار میکنی، پسرم را نیز کشتی . . . سوگند یاد میکنم از تو انتقام بگیرم.»
پس از گذشت چند روز، خیرالله طلفاح، علت واقعی سانحهء هوایی را برای اهالی بغداد اعلام کرد. او گفتههای صدام را در این باره تکذیب کرده و اعلام نمود که برای اظهارات خود دلیل دارد. او گفت: «زمانی که هلیکوپتر عدنان در حال پرواز به سوی بغداد بوده است، در هیچ نقطهای از آسمان عراق، طوفان شنی مشاهده نشده است. از سوی دیگر، هیچ دلیلی دربارهء آنچه که گفته میشود یک موضوع اضطراری موجب بازگشت عدنان خیرالله به بغداد شده، وجود نداشته است.» خیرالله گفت که در هلیکوپتر حامل عدنان، 4 بمب بسیار قوی، توسط یکی از خدمتکاران صدام به نام «کریم» و به دستور مستقیم حسین کامل کار گذاشته شده بود. خیرالله همچنین گفت که علی حسن المجید، مسئول اجرای توطئهای بوده که صدام دستور آن را صادر کرده بود. کریم، شخصی که بمبها را در هلیکوپتر عدنان خیرالله جاگذاری کرده بود، روز وقوع سانحه، با هواپیمای خطوط هوایی عراق، به پاریس رفت و در آنجا پناهندگی سیاسی گرفت؛ هرچند که صدام دستور قتل او را صادر کرده بود.
صدام کامل و حکیم کامل
پس از کشته شدن عدنان خیرالله، حالا دیگر بخت حسین کامل میدرخشید. صدام از او که قدرتش رو به افزایش بود، به وحشت افتاده بود. روزبهروز چنگالهای حسین کامل قوی شده و قدرت رو به فزونی او، تهدیدی برای صدام محسوب میشد. بنابراین سناریوی فرار او به اردن طراحی شد. صدام با او به توافق رسید که در خارج با معارضین عراقی مذاکره کند و در نهایت سعی خود را بکند تا آنها را تحت کنترل خود درآورد. حسین کامل به اردن رفت و برخی از اسرار مربوط به تسلیحات کشتار جمعی عراق را افشاء کرد. او قبلن با صدام دربارهء اطلاعاتی که آنها را میبایست افشاء کند، به توافق رسیده بود و من خود شاهد این ماجرا بودم. معارضین عراقی هم از همان ابتدا موضوع را دریافته بودند و هیچ اعتنایی به طوفانی که حسین کامل به راه انداخته بود، نکردند. صدام میدانست که کسی به حسین کامل اعتماد نمیکند و در این صورت، او را به بغداد فرا میخواند و به دلیل شورش علیه رژیم، او را میکشد. بدین ترتیب، صدام از یک رقیب قدرتمند برای خود و پسرش عدی نجات یافت. صدام همچنین صدام کامل و حکیم کامل را نیز اعدام کرد.
صباح مرزة محمود
صدام، دوست و دشمن نمیشناخت و به هیچکس رحم نمیکرد. همه برای یکسان بودند. دور، نزدیک، سنی، شیعه، بعثی و غیربعثی برای او فرقی نداشتند. تنها نیاز رژیم به شخص میتوانست باعث ادامهء حیات آن شخص گردد وگرنه به زبالهدان راهی میشد. همه باید خود را فدای رژیم بعث میکردند، وگرنه خائن محسوب میشدند. شخص باید وجدان، انسانیت و شرافتش را بفروشد و زیر پا بگذارد؛ وگرنه مجرم است. این قانون حاکم بر رژیم بعث صدام بود. همه باید از رئیس و پسرانش اطاعت میکردند؛ وگرنه لیاقت زنده ماندن نداشتند.
به عنوان مثال شخصی چون «صباح مرزة محمود» صادقانه به صدام خدمت میکرد و در تمام دوران زندگی با او رفیق و همراه بود و به خاطر او مرتکب جنایتهای بیشماری شد . او یکی از عوامل و عناصر خوفناک و شمشیر برندهء صدام بود که به هیچکس رحم نمیکرد. صدام، او را بر وزیران و حتا فرماندهان ارتش مسلط کرده و به او درجهء نظامی بالایی اعطاء کرده بود و همیشه مورد لطف و عنایت صدام قرار داشت. اما سرانجام تلخی برایش توسط صدام رقم خورد که من حکایت این شخص را از محافظان صدام شنیدم.
بنا به گفتهء آنها، صبح مرزه در یکی از مراسمی که همیشه در باشگاه «الصید» برگزار میشد، شرکت کرد. سران حزب و دولتمردان و بسیاری از مزدوران رژیم بعث نیز حضور داشتند. خوانندهء عراقی، «محمد انور» بر روی صحنه میآید و سرودهایی در مدح و ستایش صدام میخواند. رئیس دیوان ریاست جمهوری، «احمد حسین» در کنار میز مجاور حضور داشت. این شخص خواست خرسندی خود را از این خواننده ابراز کند. در نتیجه، بستهء دیناری به سمت او پرتاب کرد. صباح مرزه، از این رفتار ناراحت شد و آن را اقدامی احمقانه و تحقیرآمیز به حساب آورد. میان آن دو، کلمات بسیار ناشایستی رد و بدل شد. خواننده و گروه موسیقی، برنامهء خود را متوقف کردند و پسر بزرگ احمد حسین که در آنجا حضور داشت، به دفاع از پدرش، صباح مرزه را مورد حمله قرار داد. صباح، تعادل خود را از دست داد و با هفت تیرش، چند تیر شلیک کرد و احمدحسین و فرزندش را تهدید به مرگ کرد.
روز بعد، احمدحسین، شکایت نزد صدام برد. صدام، صبح مرزه را احضار کرد تا حقیقت را جویا شود. صدام از صباح مرزه خواست تا از احمدحسین عذرخواهی کند؛ اما صباح نتوانست غرورش را زیرپا بگذارد و به صدام گفت که ابدن این کار را نمیکند. خشم شدید صدام برانگیخته شد و فورن دستور داد صبح مرزه را در پادگان الرضوانیة بازداشت کنند تا ادب شود. صدام گفت: «صباح در آنجا میماند تا از احمدحسین عذرخواهی کند.»
صباح مدت دو ماه در پادگان الرضوانیه در بازداشت انفرادی به سر برد. سرانجام به وی سم تالیوم تزریق کردند. پس از نفوذ این سم در بدن صباح مرزه، موهای سرش ریخت، دستهایش به لرزه افتاد و بدنش تعادل خود را از دست داد. حواسش را از دست داد، آنگاه توان غذا خوردن نیز از وی سلب گردید و به نحوی شد که خودش را گاز میگرفت. این سم، لحظهبهلحظه انسان را میکشد و باعث مرگ تدریجی و بسیار وحشتناکی میشود. سرنوشت صباح مرزه، آن خادم مخلص صدام و حزب بعث، این گونه شد.
افراد بسیار زیادی توسط رژیم صدام نابود شدند که اگر بخواهم اسامی همهء آنها را یادآور شوم، احتیاج به چند جلد کتاب کامل دارد. نامبردگان، از جمله قربانیان این رژیم پلید هستند:
عدنان خیرالله طلفاح: بمب گذاری در هلیکوپترش.
طارق حمد عبدالله: در مقابل دیدگان خانوادهاش، با شلیک گلوله کشته شد.
شفیق کمال: به او یک مادهء بسیار سمی تزریق کردند.
عبدالخالق السامرائی: اعدام با چوبهء دار.
محمد عایش: شلیک گلوله به سرش.
علی جعفر: تزریق سم مهلک.
حسن الوکیل: مسمومیت.
منعم هادی: آنقدر گرسنه نگه داشته شد تا مرد.
احمد صالح: زیر شکنجه جان سپرد.
حامد الدلیمی: پاهایش را شکستند، سپس او را جلوی سگهای هار و گرسنه انداختند.
صالح السعیدی: چشمانش را از حدقه بیرون آوردند و بعد آن قدر شکنجهاش کردند تا جان سپرد.
منبع : پارسینه